wel come to my web

آن زمان که بایددوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارندلجبازی میکنیم سپس ناباورانه بارانچه ازدست داده ایم افسوس میخور

wel come to my web

آن زمان که بایددوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارندلجبازی میکنیم سپس ناباورانه بارانچه ازدست داده ایم افسوس میخور

فرق عشق با ادواج .

فرق عشق با ادواج

 

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد

داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

استاد پرسید: چه آوردی ؟

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به

امید پیداکردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق یعنی همین...!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟

استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش

که باز هم نمی توانی به عقب برگردی...

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .

استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین

درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی

 برگردم .

استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین...!

و این است فرق عشق و ازدواج ... 

 

 

تو رو جون هرکی رو که دوست دارین نظر یادتون نره .

؟؟؟؟؟؟

هررفتنی رسیدن نیست اما هررسیدنی مستلزم رفتن است  

 
  
از جرعه ی تو خاک زمین در و لعل یافت
    بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم 
 
 

عاشقته ؟

اگه کسی رودیدی که وقتی داری رد میشی برمیگرده ونگاهت میکنه بدون براش مهمی اگه کسی رودیدی که وقتی داری می افتی برمیگرده باعجله میاد طرفت بدون براش عزیزی اگه کسی رودیدی که وقتی داری میخندی برمیگرده نگاهت میکنه بدون براش قشنگی اگه کسی رودیدی که وقتی داری گریه میکنی میاد باهات اشک میریزه بدون دوست داره واگه کسی رودیدی که وقتی داری بایکی دیگه حرف میزنی ترکت میکنه بدون عاشقته . 

 

اشک

صدای چک چک اشکهایت را

از پشت دیوار زمان می شنوم

و می شنوم که چه معصومانه

در کنج سکوت شب ‌،

برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنی

و من می شنوم

می شنوم هیاهوی زمانه را

که تو را

از پریدن و پرکشیدن باز می دارد

آه ، ای شکوه بی پایان

ای طنین شور انگیر

من می شنوم

به آسمان بگو که من می شکنم  

هر آنچه تو را شکسته

و می شنوم

هر آنچه در سکوت تو نهفته 

  


دوست دارم .

لحظه ی به تـو رسیـدن یه تـولد دوبـاره س


شهرچشم تورو داشتن یه غروب پرستاره س


خواستن دستــای گرمت مث ماجرا می مونه


برق المــاسای چشــمت مث کیمیا می مونه


اگه تو قسمت من شی می زنم یه رنگه تازه


اسم من کنار اسمت قصرخوشبختی می سازه


زیر چتر لمس دستات میشه تا خدا رها شد


می شه رفت تا آسمونا شاید اون بالا خدا شد


بــا تـو غم رنگی نـداره زندگی شهر فرنگه


از تو قلعه ی نگــاهت رنگ غصه ام قشنگـه


سهم هرکسی که باشی خوش بحال روزگارش